جدول جو
جدول جو

معنی وصیت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

وصیت کردن
(فُ خوَرْ / خُرْ دَ)
اندرز کردن. سفارش کردن:
انجام تو ایزد به قران کرد وصیت
بنگر که شفیع تو کدام است به محشر.
ناصرخسرو.
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
به دوستیت وصیت نکرد و دلداری.
سعدی.
حکیم را به وصیت کردن حاجتی نیست. (قرهالعیون).
، سفارش کردن به کسی یا کسانی که اعمالی را پس از مرگ سفارش کننده انجام دهند
لغت نامه دهخدا
وصیت کردن
اندر زدادن پنددادن: (آدم علیه السلام به شیث وصیت فرمود که این سخنان را نگاه دار و اولاد خود را به محافظت آن وصیت کن)، سفارش کردن بکسی یاکسانی که اعمالی را پس از مرگ سفارش کننده انجام دهند
تصویری از وصیت کردن
تصویر وصیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صورت کردن
تصویر صورت کردن
تصویر ساختن، نقاشی کردن، برای مثال هنر باید که صورت می توان کرد / به ایوان ها در از شنگرف و زنگار (سعدی - ۱۵۹)، پنداشتن، تصور کردن، کنایه از چیزی را خلاف واقع نمودن، گزارش دروغ دادن، کنایه از ساختن پیکری شبیه انسان یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وصول کردن
تصویر وصول کردن
به دست آوردن، پولی یا چیزی از کسی گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(بِ رَ نَ / نِ نُ / نِ / نَ دَ)
دوستی کردن. یگانگی کردن، کنایه از استثناء قائل شدن امری خاصی را از امر کلی مستثنی کردن
لغت نامه دهخدا
دریافت کردن گرفتن، به دست آوردن الفنجیدن الفیدن بدست آوردن تحصیل کردن، دریافت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیب کردن
تصویر نصیب کردن
بهره کسی کردن: خدا نصیب نکند خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثیقت کردن
تصویر وثیقت کردن
استوار کردن پیمان استوا کردن عهد و پیمان: (گاو... دمنه را گفت: اگر مرا قوی دل گردانی و از باس او ایمن کنی با تو بیابم دمنه با او وثیقتی کرد و شرایط تاکید و احکام اندران بجای آورد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وحشت کردن
تصویر وحشت کردن
نهیبیدن ترسیدن از تنهایی یا از وقوع امری ناگهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجین کردن
تصویر وجین کردن
کندن گیاهان و علفهای هرزه از مزرعه و باغچه
فرهنگ لغت هوشیار
پند گفتن آونیدن پند دادن اندرز گفتن: خلیفه... نصیحت ایشان کرده که با بندگان خدا گستاخ نباشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسیم کردن
تصویر وسیم کردن
خوشگل کردن زیبا کردن خوش منظرساختن زیباکردن: (گفت: مژده ترا که عدل ملک کرد عالم بخل خویش و سیم) (عطا بن یعقوب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسیع کردن
تصویر وسیع کردن
گشاد کردن پهن کردن فراخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خشم کردن غضب کردن برمن ای سنگدل، وروت مکن، ناز من تو با بروت مکن، (بارانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفات کردن
تصویر وفات کردن
در گذشتن جان سپردن مردن مردن وفت کردن در گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویزیت کردن
تصویر ویزیت کردن
بیمار دیدن دیدار کردن بازدید کردن، عیادت کردن پزشک از بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
نمایندگی دادن کارگزار برگزیدن نماینده بر گزیدن جانشین خود کردن قایم مقام ساختن، اختیاردادن بکسی تاامری رابرای وی انجام دهاد: (سلطان... عمیدالملک راوکیل کرد تا خواهر خلیفه را برای او خطبه کند)، کسی را به وکالت دادگستری انتخاب کردن، کسی را به وکالت مجلس بر گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
وژمگیدن پرگاله کردن پینه زدن، یا وصله کردن شکم. ته بندی غذا خوردن خوردن مقدار کمی نان و خوراک یا تنقل برای کاستن از شدت گرسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صولت کردن
تصویر صولت کردن
خشم کردن، تندی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گفت و گو کردن شبانه گفتگو کردن و تصمیم گرفتن بهنگام شب: چون مقصد و مقصود قوم بر آن موجب که مبیت کرده بودند میسر نشد بجرجان رفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورت کردن
تصویر صورت کردن
تصویر چیزی را کشیدن نقاشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توصیف کردن
تصویر توصیف کردن
زاب نمودن زاب شمردن زاباندن ستودن صفات چیزی را بیان کردن، ستودن
فرهنگ لغت هوشیار
پند دادن، سفارشاندن سفارش کسی را کردن، سفارشیدن (وصیت کردن) سفارش کسی را بدیگری کردن، اندرز دادن وصیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدیت کردن
تصویر جدیت کردن
کوشش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روایت کردن
تصویر روایت کردن
باز گفتن از قول کسی سخنی خبر یا حدیثی نقل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
رنجه داشتن رانکنیدن آزار کردن آزردن تصدیع دادن عذاب دادن معذب داشتن تعذیب رنجه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصی کردن
تصویر وصی کردن
کسی را وصی خود قراردادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصایت کردن
تصویر وصایت کردن
سفارش کردن اندرزنیدن وصیت کردن سفارش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصلت کردن
تصویر وصلت کردن
زنا شویی کردن پیوند بستن ازدواج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصلت کردن
تصویر وصلت کردن
((~. کَ دَ))
ازدواج کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوریت کردن
تصویر اوریت کردن
((اُ رِ کَ))
لخت کردن، پر مرغ را کندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صورت کردن
تصویر صورت کردن
((~. کَ دَ))
به وهم انداختن، به گمان انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وحشت کردن
تصویر وحشت کردن
ترسیدن، هراسیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نصیحت کردن
تصویر نصیحت کردن
پند دادن، اندرز دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اذیت کردن
تصویر اذیت کردن
آزردن، پژولیده کردن
فرهنگ واژه فارسی سره